-
نشد ...
1399/04/18 11:54
گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد بسوختیم در این آرزوی خام و نشد به لابه گفت شبی میر مجلس تو شوم شدم به رغبت خویشش کمین غلام و نشد پیام داد که خواهم نشست با رندان بشد به رندی و دردی کشیم نام و نشد رواست در بر اگر میتپد کبوتر دل که دید در ره خود تاب و پیچ دام و نشد بدان هوس که به مستی ببوسم آن لب لعل چه خون که در دلم...
-
پند زیبای سعدی
1399/04/04 23:57
اجل کاینات از روی ظاهر آدمیست، و اذل موجودات سگ و به اتفاق خردمندان سگ حق شناس به از آدمی ناسپاس سگی را لقمه ای هرگز فراموش نگردد ور زنی صد نوبتش سنگ وگر عمری نوازی سفله ای را بکمتر تندی آید با تو در جنگ
-
دو عینک
1399/03/13 00:59
در سال 1986 فضاپیمای چلنجر که حاوی هفت فضانورد بود، 73 ثانیه پس از برخاستن از سکو منفجر شد. علت حادثه، ضعف در طراحی O-ring اعلام شد. هوای سرد صبحگاهی و شعله های آتش، اختلاف دمای زیادی را بوجود آورده بود که سبب این شکست شد. زمانی که مهندسی میخواندم و به سرفصل ایمنی رسیدیم، یکی از مواردی که در کلاس بررسی شد سانحه...
-
جریمه های حسابی!
1399/02/20 19:11
انگلستان هم همچون سایر کشورها، قوانین سنگینی جهت کاهش رفت و آمدها وضع کرده تا بتواند بحران کرونا را مدیریت کند. حال اگر شهروندی از این قوانین پیروی نکند، اعلام شده است که مبلغ 60 پوند جریمه میشود. نکته جالب این است که اگر فرد خاطی در کمتر از دو هفته جریمه اش را بپردازد، 50 درصد تخفیف میگیرد و مبلغ جریمه نصف میشود(30...
-
آلزایمر ملی!
1399/01/21 01:32
✍️رضا بابایی ✅ بسیاری از مردم بهتقریب میدانند که سلجوقیان پس از غزنویان آمدند و خوارزمشاهیان پس از سلجوقیان، اما من دانشجویانی را دیدهام که نمیدانستند نهضت ملی نفت در زمان رضا شاه بود یا پسرش.. ایرانیان، قطعههایی از تاریخ را هزار بار شنیدهاند و میدانند، اما تمایلی به شنیدن مهمترین بخشهای تاریخ معاصرشان...
-
هزار تولد و یک مرگ…
1398/12/10 01:14
روزگاری بود که انسان، جز شکار و کاشت و برداشت نمیدانست. در آن روزگار، برآمدن و فرو رفتن خورشید، مهمترین رویداد زندگی هر انسان بود. هر روز را میشمرد. هر هفت روز را یک هفته نامید و هر چهار هفته را یک ماه و هر دوازده ماه را یک سال و هر سال را سالگردی میگرفت برای شادمانی تولدش… روزگار، دیگر گشته است ولی آن سنت عصر...
-
ما چه چیزهایی را مُردیم؟!
1398/11/28 21:12
چه روزهایی که صبح را صبح زندگینکردیم و چقدر قرارها گذاشتیم و نَشُد! گاهی مرورمیکنم چه چیزهایی را در کدام لحظه ها مُردم! اینکه در هر لحظه ای که هستیم، هستیم و پس از آن لحظه جدیدی متولد میشود و قبلی میمیرد! ما چقدر از دست دادیم؟ در تمام روزهای زیستن. همین حالا که این متن را می خوانید ، «لحظهی» جمله قبل میمیرد و...
-
یک شمع چه تاثیری دارد؟
1398/11/19 23:27
یکی از مخالفان جنگ ویتنام در دهه ۱۹۶۰، کشیشی بود به نام ابراهام موستی. یک بار خبرنگاری از او پرسید واقعا فکر می کنی تو به تنهایی با یک شمع جلوی کاخ سفید، می توانی سیاستهای این کشور را تغییر دهی؟ جواب داد: این کار را برای تغییر کشور انجام نمی دهم، برای اینکه کشور نتواند مرا تغییر دهد.
-
چرنوبیل، هزینهی دروغها
1398/10/29 14:09
چرنوبیل از معدود سریالهای امریکایی بود که دیدم. تاثیرگذار و خوشساخت بود و روایت قوی و جذابی داشت. هر چند به نظرم در روایت و داستان، غلوهای زیادی انجام شده که تاثیرگذارتر بشه. دیالوگهایی هم که چند دفعه در خلال سریال در مقایسهی تشعشعات چرنوبیل با بمب هیروشیما گفته میشد در جهت تطهیر جنایت امریکا بود. ورای این نکات،...
-
تو خود آفتاب خود باش و طلسم کار بشکن
1398/09/22 10:34
نفسم گرفت ازین شب در این حصار بشکندر این حصار جادویی روزگار بشکنچو شقایق از دل سنگ برآر رایت خونبه جنون صلابت صخره ی کوهسار بشکنتو که ترجمان صبحی به ترنم و ترانهلب زخم دیده بگشا صف انتظار بشکنسر آن ندارد امشب که برآید آفتابی؟تو خود آفتاب خود باش و طلسم کار بشکنبسرای تا که هستی که سرودن است بودنبه ترنمی دژ وحشت این...
-
تئوری سوسک در توسعه شخصی
1398/08/16 21:43
داستانی در این رابطه وجود دارد که منسوب به ساندار پیچای (Sundar Pichai) است. ساندار پیچای، یک مهندس و مدیر اجرایی هندی تبار در حوزه فناوری اطلاعات است که از دهم آگوست ۲۰۱۵ به عنوان مدیر عامل اجرایی شرکت گوگل و به جای لری پیج انتخاب شد. این داستان را ساندار در سخنرانی خود در گوگل I/O بیان کرده است و تئوری سوسک در توسعه...
-
نسل تعویض
1398/06/28 15:37
✅ پدر بزرگِ خدابیامرز من چینی بَند میزد؛ قوری و کاسه بشقابها وقتی میشکستند با کمی سفیدهی تخمِ مرغ آنها را دوباره میساخت؛ مثل روز اول نمیشدند، ولی خُب به کار میآمدند. آن زمان، مردم کاسه و بشقاب شکسته و تَرَکخورده را به این سادگی دور نمیریختند؛ تعمیرش میکردند و دوباره و چندباره از آن استفاده میکردند. حکایت...
-
آیا سگهای مارتین سلیگمن را می شناسید ؟!
1398/05/24 17:43
دانشمند روانشناس، مارتین ای پی سلیگمن برای شناخت درماندگی آزمایشی انجام داد که منجر به برنده شدن نوبل روانشناسی توسط وی شد. ایشان ۲۰ سگ شیانلو را از ابتدای نوزادی درون یک قفس تربیت کرد به طوری که سگها در صورت نیاز پدال موجود در قفس را می فشردند و بیرون می رفتند و پس از دستشویی کردن باز می گشتند. ایشان پس از تربیت این...
-
تجربه خاص
1398/04/26 11:31
دیروز برای ناهار رفتم یک رستوران کج و کوله، ته خیابان چهاردهم. توی یک گُله جا، صد تا میز گذاشته بود و آدمها مثل خرمای مضافتی توی بغل همدیگر همبرگر گاز میزدند. سه تا مرد جوان و گنده نشسته بودند روی میز کناری. یک نفرشان داشت ماجرای بانجی رفتنش را برای دو نفر دیگر تعریف میکرد. در واقع آنقدر صدایش بلند بود که انگار...
-
شایدم شروع شده...
1398/03/21 20:30
وقتی فیلمی میبینم که یکی توش میمیره، با خودم میگم اگه اونکارو نمیکرد، اگه فلانی رو نمیدید، اگه اونروز به اون تلفنه جواب نمیداد، اگه …الان زنده بود... بعد پیش خودم میگم استارت اتفاقی که باعث مرگ من میشه، کی زده میشه؟ شاید یه سفر باشه، شاید دوستی با یه ادم، خوردن یه غذا.. شایدم شروع شده...
-
"معیار زیبایی"
1398/02/20 14:07
بچه که بودم تو محله ای که زندگی میکردیم، یکی بود به اسم "گیتی خانوم". گیتی خانوم سه تا بچه داشت و من با دختر بزرگش دوست بودم. ازش خوشم میومد. قد بلند و مهربون بود. ولی گاهی از اینور و اونور لابلای حرف همسایه ها میشنیدم که گیتی خانوم و شوهرش با هم مشکل دارن. موضوع از این قرار بود که گیتی خانوم خیلی لاغر بود و...
-
من ،من ، من و فقط من !
1398/01/22 19:30
سال ۸۲. یه گروه ایرانی بودیم و یه گروه چینی. توی یه کشور ثالث. قرار بود یه تِست بدیم. از ما دو گروه ، یه سوال رو به دو مدل پرسیدن. سوالشون این بود: اگر توی بیابان تنها باشید و این ده قلم جنس جلوی شما باشه به ترتیب اولویت بگید کدوم ها رو بر میدارید. اول گفتن تک تک جواب بدین. مثل کنکور. نشستیم و جواب دادیم. برگه...
-
سندرم قلب شکسته
1397/12/15 21:55
وقتی ناراحت میشوید و دلتان میشکند، قلب شما اذیت میشود و این فرآیندی است که احتمالا توسط مغز انجام میشود. این نتیجه تحقیق دانشمندان سوئیسی در مورد وضعیت نادری به نام سندرم "قلب شکسته" است. این نارسایی خیلی سریع رخ میدهد و زمان آن معمولا پس از یک واقعه استرسزا یا احساسی مانند سوگواری است. در مورد این...
-
تعریف
1397/11/20 18:56
compliment امروز صبح آماندا تا من را دید گفت: "چه پولیور قشنگی، خیلی بهت میآد". بعد هم کلهاش را فروبرد توی مانیتور و مشغول محاسبهی سایز میلگردهای ستونهای بتنی پل شد. همین دو جملهی ساده، هزار ژول انرژی برایم تولید کرد. پارسال هم با دوستم رفته بودیم رستوران. گارسونمان یک دختر خیلی جوان بود که وقتی...
-
پدیده تماشاگران بیتفاوت
1397/10/21 00:31
در روانشناسی اجتماعی، پدیدهای وجود دارد که به آن اثر تماشاگران bystander effect گفته میشود. زمانی که فردی در یک موقعیت اورژانسی نیاز به کمک داشته باشد و جمع افراد پیرامونش هیچ کمکی به او نکنند، میگویند این پدیده رخ داده است. جالب است که هر چه تعداد حاضران پیرامون فرد نیازمند کمک بیشتر باشد، احتمال ارائه کمک به او...
-
افهم
1397/09/28 14:01
جنازه را که توی قبر میگذارند، باید یک نفر مَحْرم برود آن تو، دست بگذارد روی دوش راست و چپ میت، آرام آرام تکانش بدهد و بگوید: اِسْمَع یعنی بشنو. اِفْهَمْ؛ یعنی بفهم. بعد چیزهایی به مرده بگوید که گوش کند و بیاموزد و یادش بماند. اعتقاد بر اینست که این کالبد بدون جان، این تنِ سرد خشکیده، این اندامِ برهنهی پیچیده لای کفن...
-
همه ی ما ...
1397/09/02 11:40
همه ی ما میمیریم. همه ی ما... بدون استثنا، کمی دیرتر. کمی زودتر. یک دفعه ناگهانی. تمام می شویم. یک روز همین خانه ای که سقف دارد خانه عنکبوت ها و لانه ی خفاش ها می شود، همین ماشینی که دوستش داریم زیر باران در یک گورستان ماشین زنگ می زند، همین بچه هایی که نفس مان به نفس شان بند است، می روند پی زندگی یشان. حتی نمی آیند...
-
زندگی مثل والیبال است یا فوتبال؟
1397/08/17 08:00
۱۸ سالم بود که عمهام متوجه شد شوهرش با یک زن دیگه رابطه دارد. آبروریزی به پا کرد. بعد فهمید فقط رابطه نیست، عقد هم کرده و طرف باردار است. مدتی دعوا و جار و جنجال کرد. ۲۰ سالم که بود از هم جدا شدند. عمهام ۵۶ ساله بود در آستانه بازنشستگی با سه بچه نوجوان و جوان. ۲۲ سالم بود که عمهام بعد از بازنشستگی کلاس نقاشی ثبت...
-
عاشقانه
1397/06/19 09:23
شاملو برای آیدا نوشته است: هر چه بیشتر میبینمت، احتیاجم به دیدنت بیشتر میشود. و من این را که خواندم، یاد آن صبح زودی افتادم که با هم رفته بودیم دربند، مغازه دارها، راه را ، راه سنگلاخ را، آب زده بودند و الوها و ترشکها و قره قوروتهاشان را از دکانشان گذاشته بودند بیرون. و تو، کتانی سفیدی پوشیده بودی که لک افتاده...
-
عاشقانه
1397/06/19 09:23
شاملو برای آیدا نوشته است: هر چه بیشتر میبینمت، احتیاجم به دیدنت بیشتر میشود. و من این را که خواندم، یاد آن صبح زودی افتادم که با هم رفته بودیم دربند، مغازه دارها، راه را ، راه سنگلاخ را، آب زده بودند و الوها و ترشکها و قره قوروتهاشان را از دکانشان گذاشته بودند بیرون. و تو، کتانی سفیدی پوشیده بودی که لک افتاده...
-
چطور باید زندگی کنم؟
1397/06/19 09:16
در سن خاصی تمام سوالاتی که آدم از خودش میپرسد، فقط در مورد یکچیز است: اینکه چطور باید زندگی کند؟ اگر آدم چشمانش را به مدت کافی ببندد، میتواند تمام چیزهایی که او را خوشحال کردهاند، خیلی خوب بهخاطر بیاورد. بوی مادرش در سن پنج سالگی. اینکه چطور برای فرار از رگباری ناگهانی با خنده به ایوان پناه بردند. نوک سرد بینی...
-
اگر از زندگی خسته اید این مطلب را بخوانید
1397/05/19 00:34
وقتی پیام داد که از ۱۴ سالگی بینایی اش را از دست داده است اما کانال من را می خواند خوشحال شدم، وقتی نوشت دانشجوی دکتری تاریخ و تمدن اسلامی در دانشگاه تهران است خوشحال تر... نوشته بود: " راجع به روز جهانی عصای سفید و مسائل و مشکلات حوزه نابینایان هم با قلم شیوایتان چیزی بنویسید". نوشتم: خودت بنویس! خودش نوشت...
-
روانشناسی قدرت
1397/04/19 22:34
وقتی یک آدم قدرتمند شدید، ممکن است دست به این ۴ کار بزنید، کارهایی که در شرایط عادی انجام نمیدادید! ✍ علیرضا مجیدی چه کسی میتواند ادعا کند که تمنای قدرت را ندارد. واقعیت این است که همه ما «فرانک آندروود»ی در درون خودمان داریم. معمولا تا زمانی که خودمان تبدیل به آدم قدرتمندی نشدهایم، دیدن برخی از اعمال قدرتمندان و...
-
نوبت ما سهل و آسان می رسد...
1397/03/18 16:37
می دانم باور نمی کنید ولی همه ما می میریم. همه ما. عالیجناب ها، صاحبان ژن های خوب، زباله جمع کن ها، حضرات، تجاوزکنندگان، رهبران عالی مقدار، اربابان تحریم، کاسبان تحریم ... همه! بدون استثنا. کمی دیرتر. کمی زودتر. یک دفعه. ناگهانی. تمام می شویم. یک روز همین خانه ای که سقف دارد خانه #عنکبوت ها و لانه خفاش ها می شود، همین...
-
هیچ زندگی
1397/02/27 14:42
همه ی ما آدما تو زندگیمون یک "هیچ" داریم... "هیچی" که از همه پنهونش میکنیم ؛ بخصوص تو اون موقع هایی که تویِ جمع نشستیم و تنهایِ تنها به نظر میرسیم ، یهو یادش میفتیم و بغض میکنیم ... میپرسن "چیزی شده؟ " یه لبخند مصنوعی تحویلشون میدیم و میگیم : "هیچی "؛ مجبوریم هرجوری شده بغضمونو...