آی آدما چه می کنید؟

این جهان کوه است و فعل ما ندا سوی ما آید ندا ها را صدا

آی آدما چه می کنید؟

این جهان کوه است و فعل ما ندا سوی ما آید ندا ها را صدا

اندازه

مرد فقیرى بود که همسرش کره مى ساخت و او آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت ،آن زن کره ها را به صورت دایره های یک کیلویى مى ساخت. مرد آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت و در مقابل مایحتاج خانه را مى خرید. روزى مرد بقال به اندازه کره ها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند. هنگامى که آنها را وزن کرد، اندازه هر کره ۹۰۰ گرم بود. او از مرد فقیر عصبانى شد و روز بعد به مرد فقیر گفت:دیگر از تو کره نمى خرم، تو کره را به عنوان یک کیلو به من مى فروختى در حالى که وزن آن ۹۰۰ گرم است.مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت:ما ترازویی نداریم و یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر را به عنوان وزنه قرار مى دادیم . 


یقین داشته باش که:به اندازه خودت برای تو اندازه مى گیریم...

زن زیبا

دوستی با یک زن بازیگر معروف که فوق‌العاده زیبا بود ازدواج کرد.
اما درست زمانی که همه به خوشبختی این زن و شوهر غبطه می‌خوردند، آنها از هم جدا شدند.
طولی نکشید که دوستم دوباره ازدواج کرد. همسر دومش یک دختر عادی با چهره‌ای بسیار معمولی بود.
اما به نظر می‌رسید که دوستم بیشتر و عمیق‌تر از گذشته عاشق همسرش است.

عده‌ای آدم کنجکاو!! از او می‌پرسند:...
فکر نمی‌کنی همسر قبلی‌ات خوشگل‌تر بود؟

دوستم با قاطعیت به آنها جواب ‌داد: نه! اصلاً! اتفاقا وقتی از چیزی عصبانی میشد و فریاد میزد، خیلی وحشی و زشت به نظرم می‌رسید.
اما هسمر کنونی‌ام این طور نیست. به نظر من او همیشه زیبا، با سلیقه و باهوش است.

می‌گویند :

زن‌ها به خاطر زیبا بودنشان دوست داشتنی نمی‌شوند،  بلکه اگر دوست داشتنی باشند، زیبا به نظر می‌رسند.
بچه‌ها هرگز مادرشان را زشت نمی‌دانند؛
سگ‌ها اصلا به صاحبان فقیرشان پارس نمی‌کنند.
اسکیموها هم از سرمای آلاسکا بدشان نمی‌آید.
اگر کسی یا جایی را دوست داشته باشید، آن ها را زیبا هم خواهید یافت.
زیرا “حس زیبا دیدن” همان عشق است.

دلا نزد کسی بنشین ...

دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد

به زیر آن درختی رو که او گل‌های تر دارد

در این بازار عطاران مرو هر سو چو بی‌کاران

به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد

ترازو گر نداری پس تو را زو رهزند هر کس

یکی قلبی بیاراید تو پنداری که زر دارد

تو را بر در نشاند او به طراری که می‌آید

تو منشین منتظر بر در که آن خانه دو در دارد

به هر دیگی که می‌جوشد میاور کاسه و منشین

که هر دیگی که می‌جوشد درون چیزی دگر دارد

نه هر کلکی شکر دارد نه هر زیری زبر دارد

نه هر چشمی نظر دارد نه هر بحری گهر دارد

بنال ای بلبل دستان ازیرا ناله مستان

میان صخره و خارا اثر دارد اثر دارد

بنه سر گر نمی‌گنجی که اندر چشمه سوزن

اگر رشته نمی‌گنجد از آن باشد که سر دارد

چراغست این دل بیدار به زیر دامنش می‌دار

از این باد و هوا بگذر هوایش شور و شر دارد

چو تو از باد بگذشتی مقیم چشمه‌ای گشتی

حریف همدمی گشتی که آبی بر جگر دارد

چو آبت بر جگر باشد درخت سبز را مانی

که میوه نو دهد دایم درون دل سفر دارد 

 

مولوی

 

عید آمد

عید آمد و ما خانه خود را نتکاندیم
گردی نستردیم و غباری نستاندیم
 
دیدیم که در کسوت بخت آمده نوروز
از بیدلی ،آن را ز در خانه برآندیم
 
هر جا گذری، غلغله شادی و شور است
ما آتش اندوه به آبی ننشاندیم
 
آفاق پر از پیک و پیام است، ولی ما
پیکی ندواندیم و پیامی نرساندیم
 
احباب کهن را نه یکی نامه بدادیم
و اصحاب جوان را، نه یکی بوسه ستاندیم
 
من دانم و غمگین دلت، ای خسته کبوتر
سالی سپری گشت و ترا ما نپراندیم
 
صد قافله رفتند و به مقصود رسیدند
ما این خرک لنگ، زجویی نجهاندیم
 
مانند افسون زدگان، ره به حقیقت
بستیم و جز افسانه بیهوده نخواندیم  
 
از نه خم گردون، بگذشتند حریفان
مسکین من و دل در خم یک زاویه ماندیم  
 
طوفان بتکاند مگر “امید” که صد بار 

مهدی اخوان ثالث