آی آدما چه می کنید؟

این جهان کوه است و فعل ما ندا سوی ما آید ندا ها را صدا

آی آدما چه می کنید؟

این جهان کوه است و فعل ما ندا سوی ما آید ندا ها را صدا

نشد ...

گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد

بسوختیم در این آرزوی خام و نشد

به لابه گفت شبی میر مجلس تو شوم

شدم به رغبت خویشش کمین غلام و نشد

پیام داد که خواهم نشست با رندان

بشد به رندی و دردی کشیم نام و نشد

رواست در بر اگر می‌تپد کبوتر دل

که دید در ره خود تاب و پیچ دام و نشد

بدان هوس که به مستی ببوسم آن لب لعل

چه خون که در دلم افتاد همچو جام و نشد

به کوی عشق منه بی‌دلیل راه قدم

که من به خویش نمودم صد اهتمام و نشد

فغان که در طلب گنج نامه مقصود

شدم خراب جهانی ز غم تمام و نشد

دریغ و درد که در جست و جوی گنج حضور

بسی شدم به گدایی بر کرام و نشد

هزار حیله برانگیخت حافظ از سر فکر

در آن هوس که شود آن نگار رام و نشد

 

پند زیبای سعدی

اجل کاینات از روی ظاهر آدمیست، و اذل موجودات سگ 
و به اتفاق خردمندان سگ حق شناس به از آدمی ناسپاس

سگی را لقمه ای هرگز فراموش
نگردد ور زنی صد نوبتش سنگ
وگر عمری نوازی سفله ای را
بکمتر تندی آید با تو در جنگ

دو عینک


در سال 1986 فضاپیمای چلنجر که حاوی هفت فضانورد بود، 73 ثانیه پس از برخاستن از سکو منفجر شد. علت حادثه، ضعف در طراحی O-ring اعلام شد. هوای سرد صبحگاهی و شعله های آتش، اختلاف دمای زیادی را بوجود آورده بود که سبب این شکست شد.


زمانی که مهندسی میخواندم و به سرفصل ایمنی رسیدیم، یکی از مواردی که در کلاس بررسی شد سانحه فضاپیمای چلنجر بود. توصیف بالا، درک من و همکلاسی هایم بود از یک فاجعه فنی. بعدها که تغییر مسیر دادم و به دنیای مدیریت و علوم انسانی پا گذاشتم مجدد همان مورد چلنجر به موضوع یکی از کلاس هایم در LSE تبدیل شد. از آنجا که با ابعاد فنی آن حادثه آشنایی خوبی داشتم، شنیدنِ تحلیلِ اساتیدِ علوم انسانی پیرامون این موضوع برایم بسیار جالب بود.




ناسا در آن سال ها با مشکل کمبود بودجه روبرو شده است. از همین رو به توصیه «سیاسیون» تصمیم میگیرد که یک شهروند معمولی را به فضا ارسال کند. به توصیه «روانشناسان» پس آزمونهای بسیار پیچیده از بین یازده هزار نفر داوطلب، یک معلم تاریخ انتخاب میشود تا بهمراه شش فضانورد به فضا اعزام شود. «سیاسیون» معتقد بودند که حضور یک معلم که از فضا برای دانش آموزان چند ارائه کوتاه داشته باشد سبب جلب اعتماد عمومی به برنامه های فضایی آمریکا میشود و در نهایت، افزایش بودجه ناسا به خواست عمومیِ مردم تبدیل خواهد شد.


از همین رو دولت زیرساختهای پخش زنده لحظه پرتاب را در سرتاسر آمریکا و بخصوص مدارس را فراهم می آورد. فضا پیما پرتاب میشود و 73 ثانیه بعد در میانه زمین و  آسمان فضا پیما متلاشی می شود.


پس از بروز حاثه، فورا از طرف رونالد ریگان (رئیس حمهور وقت) یک کمیته تحقیق شکل می گیرد. این کمیته پس از چند ماه تفحص عامل اصلی حادثه را  فرهنگ سازمانیِ ناسا (Organizational Culture) اعلام می کند. لحظه پرتاپ، مهندسین عملیات حدس میزنند که امکان شکست وجود دارد ولی «فرهنگ سازمانی» سبب میشود که این مهندسان نتوانند «مدیران ارشد» را از پرتاب منصرف کنند.


تحقیقات بعدی نشان میدهد که ناسا جهت کوچک کردن سازمان و کاهش هزینه ها، به توصیه «مدیران سازمانی»، طی قراردادهایی ساخت O-ring را برونسپاری می کند. مهندسینِ ناظر نسبت به طراحی نامناسب این قطعه هشدار میدهند ولی از آنجا که هزینه تغییرِ پیمانکار در زنجیره تامین زیاد بوده، به توصیه «مدیران مالی» ناسا مجدد به همان شرکت سفارش می دهد.


پس از بروز این حادثه، «ادبا و شعرا» متن سخنرانی رونالد ریگان را تنظیم می کنند. این سخنرانی یکی از شاهکارهای ادبی-سیاسی تاریخ آمریکا شناخته می شود و در همان روز و پس از چند ساعت از زمان حادثه ایراد می شود:


... اجازه بدهید چند دقیقه با دانش آموزانی که پای تلویزیون نشسته بودند صحبت کنم. سخت است که بپذیریم، ولی بعضی اوقات حوادث دردناکی شبیه به این اتفاق خواهد افتاد، فراموش نکنید که این حوادث بخشی جدانشدنی در فرآیند کشف کردن است. بخشی از تلاش کردن برای افزایش افق دید بشر است. آینده به ترسوها تعلق ندارد، آینده متعلق به شجاعان است. تیم چلنجر در حال هدایت ما بسمت آینده بودند و ما راه آن ها را ادامه خواهیم داد. دربررسی علل فاجعه هیچ چیز سری وجود ندارد و عموم در جریان کامل قرار خواهند گرفت. فراموش نکنیم که ما اکتشافمان در فضا را ادامه خواهیم داد، پرتاب های بیشتری خواهیم داشت، و بله به داوطلبان بیشتر، معلمان بیشتر و فضانوردان بیشتری نیاز داریم. هیچ چیز تمام نشده است و سفرِ اکتشافی ما ادامه خواهد داشت. چهارصد سال پیش بود که فرانسیس دراکه برای پیمودن و غلبه بر اقیانوسها جان خودش را از دست داد. او اهل دریا بود، آنجا مُرد و آنجا هم دفن شد. همانگونه که ماجراجویی های وی سبب شد که مرزهای آبی را شکست دهیم، امروز هم من اعلام می کنم که ماموریت انجام شده است ... کاوشگران، از بندِ زمین رها شدند و رفتند تا صورت خدا را لمس کنند...



محمد امین یوسفی

دانشجوی نوآوری و کارآفرینی اجتماعی

مدرسه اقتصاد لندن(LSE)




جریمه های حسابی!



انگلستان هم همچون سایر کشورها، قوانین سنگینی جهت کاهش رفت و آمدها وضع کرده تا بتواند بحران کرونا را مدیریت کند. حال اگر شهروندی از این قوانین پیروی نکند، اعلام شده است که مبلغ 60 پوند جریمه میشود. نکته جالب این است که اگر فرد خاطی در کمتر از دو هفته جریمه اش را بپردازد، 50 درصد تخفیف میگیرد و مبلغ جریمه نصف میشود(30 پوند).


برای اینکه بدانیم طراحی این جریمه چقدر «حساب شده» است کافیست  آن را با مدل مرسوم مقابسه کنیم(جریمه های راهنمایی رانندگی در کشور خودمان). فرض کنیم که مبلغ اعلام شده برای جریمه 30 پوند باشد و اگر فرد خاطی بعد از دو هفته جریمه را پرداخت نکند، مبلغ آن دوبرابر بشود(60 پوند).


اگر ماشین حسابی که به قضیه نگاه کنیم، تفاوتی بین دو مدل نمی بینیم. ولی واقعیت این است که مدل اول بشدت قدرت بازدارندگی بیشتری دارد.


این یک نوآوریِ کم هزینه و از جنس علوم رفتاری در حوزه سیاستگذاری است.



آلزایمر ملی!



✍️رضا بابایی


✅ بسیاری از مردم به‌تقریب می‌دانند که سلجوقیان پس از غزنویان آمدند و خوارزمشاهیان پس از سلجوقیان، اما من دانشجویانی را دیده‌ام که  نمی‌دانستند نهضت ملی نفت در زمان رضا شاه بود یا پسرش.. ایرانیان، قطعه‌هایی از تاریخ را هزار بار شنیده‌اند و می‌دانند، اما تمایلی به شنیدن مهم‌ترین بخش‌‌های تاریخ معاصرشان ندارند.


✅نام تمام جنگ‌های صدر اسلام و مسیر کاروان عاشورا و نام بسیاری از خلفای عباسی و اموی را می‌دانند ولی اگر از آنان بپرسند که استبداد صغیر مربوط به چه دوره‌ای است و چرا آن را «صغیر» می‌نامند، مات و مبهوت به پرسش‌گر نگاه می‌کنند. آیا در صد و بیست سال گذشته ، یک ایرانی را می‌توانید پیدا کنید که یک بار برای میرزا یوسف‌خان مستشارالدوله اشک ریخته باشد؟ نه..! چرا؟ چون ایرانی نمی‌داند او کیست!


✅او کسی بود که با نوشتن «رسالۀ یوسفی» و «یک کلمه»، می‌خواست قانون را جایگزین سلطنت مطلقۀ ناصری کند و به همین جرم ماه‌ها در سیاه چال قجری ، کتک خورد.. شکنجه‌گر او موظف بود که او را با کتابش کتک بزند. آنقدر کتاب «یک کلمه» را بر سر میرزا یوسف کوبید که کور شد و در همان حال در گوشۀ زندان، در نهایت غربت و مظلومیت درگذشت.


✅این روضه‌های جانسوز در تاریخ ما کم نیست. کسی می‌داند محمدعلی شاه، روزنامه‌نگارانی همچون صوراسرافیل و ملک‌المتکلمین را چرا و چگونه کشت؟ آن دو را همراه قاضی ارداقی، آنقدر در باغ شاه و در جلو چشم شاه، شکنجه کردند که وقتی مُردند، شکنجه‌گران خوشحال شدند؛ چون دیگر توان و نیرویی برای ادامۀ شکنجه نداشتند.


✅به گمان من عاشورای تاریخ معاصر ایران، دوم تیر است؛ روزی که بهترین فرزندان این سرزمین زیر سخت‌ترین شکنجه‌ها، کلمۀ مشروطه و عدالت‌خانه و آزادی را فریاد کشیدند. آن روز محمدعلی شاه فرو ریخت. چون باورش نمی‌شد که چند جوان فُکلی این همه بر سر مرام و عقیدۀ خود پایداری کنند.


✅ایرانیان از شیخ فضل‌الله نوری بیش از این نمی‌دانند که نام یکی از بزرگ‌راه‌های تهران است، و از جنس اختلافات او با روشنفکران و آخوند خراسانی (رهبر معنوی مشروطه) در بی‌خبری محض به سر می‌برند.

ایرانی نمی‌تواند دربارۀ رژیم پهلوی که آن را برانداخت، بر پایۀ منابع و آگاهی‌های مستند، چند دقیقه سخن بگوید؛ اما از حرمسرای یزید و حیله‌های معاویه بی‌خبر نیست.

 

✅آیا جماعت ایرانی دربارۀ ستارخان و علت لشکرکشی او از تبریز به تهران ، بیشتر می‌داند یا دربارۀ قیام مختار؟

چند ایرانی را می‌شناسید که نام تیمورتاش و علی‌اکبر داور را شنیده باشد؟ و چند ایرانی را می‌شناسید که نام خواجه نظام‌الملک طوسی را نشنیده‌ باشد؟


✅کسی که نمی‌داند علی‌اکبر داور کیست؟ نخواهد دانست که دادرسی در ایران چه مسیری را طی کرده است و ما در کجا توقف کردیم. کسی که زندگی تیمورتاش را نداند، از کجا بداند که رضاشاه چگونه پادشاهی بود و رژیم پهلوی چگونه شکل گرفت؟ کسی که دربارۀ حکمرانان کشورش در دورۀ معاصر، مهم‌ترین اطلاعات را نداشته باشد، چه درکی از «تحول» و «تغییر» و «آینده» دارد؟ 


✅چند ایرانی را می‌شناسید که بداند چرا در مجلس پنجم ِ مشروطه از پیشنهاد رضاخان، مبنی بر تغییر سلطنت قاجار به جمهوری، استقبال نشد؟ چرا بازدیدکنندگان از «خانۀ مشروطیت» در تبریز به اندازۀ زائران یکی از امامزاده‌های کاشان نیست؟ آیا مردم ایران می‌دانند چرا انگلیسی‌ها رضاشاه را تبعید کردند؟ آیا کسی می‌داند چرا ناصرالدین شاه مخالف تدریس جغرافیای بین‌الملل در دارالفنون بود؟ این دانستنی‌ها برای ما به اندازۀ باران برای باغ لازم است.


✅مدرسه به معنای امروزین آن، به همت میرزا حسن رشدیه و کسانی همچون میرزا نصرالله ملک‌المتکلمین در ایران پا به عرصۀ وجود گذاشت.. پیش از او و هم‌فکرانش ، فرزندان ایران در مکتب‌ خانه‌ها «الف دو زَبَر اَن ، دو زیر اِن ، دو پیش اُن» می‌خواندند.. او برای اینکه علوم جدید را جزء مواد درسی مدارس ایران کند، خون دلی خورد که شرح آن بگذار تا وقت دگر..! قبر او در یکی از قبرستان ‌های قم است.


✅نوروز امسال برای زیارت قبر او به آنجا رفتم. هر چه گشتم قبرش را نیافتم. هیچ کس هم نام او را نشنیده بود و نشانی قبرش را نمی‌دانست. در همان قبرستان، مردی عامی ولی صاحب کرامات دفن است. می‌گویند او بدون آنکه سواد خواندن و نوشتن داشته باشد، آیات قرآن را در هر متنی که می‌دید، می‌شناخت..!

بر مزار او مقبره‌ای ساخته‌اند و مردم نیز گروه‌گروه به زیارتش می‌روند.


✅اگر آشنایی با تاریخ دور، سرمایۀ علمی است، آگاهی از تاریخ نزدیک، سرمایۀ ملی است!

آلزایمر ملی، این سرمایۀ سرنوشت‌ساز را بر باد داده‌ است. کتاب‌های درسی و رسانه‌ها به ‌ویژه‌ صداوسیما سهم بسیاری در گسترش این بیماری خطرناک داشته‌اند.



هزار تولد و یک مرگ…

روزگاری بود که انسان، جز شکار و کاشت و برداشت نمی‌دانست.

در آن روزگار، برآمدن و فرو رفتن خورشید، مهم‌ترین رویداد زندگی هر انسان بود.

هر روز را می‌شمرد. هر هفت روز را یک هفته نامید و هر چهار هفته را یک ماه و هر دوازده ماه را یک سال و هر سال را سالگردی می‌گرفت برای شادمانی تولدش…

روزگار‌، دیگر گشته است ولی آن سنت عصر شکار و کشاورزی، همچنان باقی است.

هر سال، یک روز را به جشن می‌نشینیم و شمعی برافروخته را با بازدم خود خاموش می‌کنیم، نمی‌دانم به چه نشانه‌ای.

به نشانه‌ی سالی که گذشت یا به یادآوری سالهایی که بدون ما خواهد گذشت…

اما پایه‌ی زندگی امروزی، نه شکار است و نه برداشت. نه طلوع و نه غروب. چه روزها که می‌خوابیم و چه شبها که بیدار می‌مانیم.

دنیای امروز دنیای فکر و احساس است.

هر بار که دنیای جدیدی را می‌بینیم و ایده‌‌های جدیدی در ذهنمان متولد می‌شود. هر بار که احساس زیبایی را تجربه می‌کنیم. هر بار که یک دوستی تازه شکل می‌گیرد. ما متولد می‌شویم.

چنانکه هر بار که دنیا عوض می‌شود و باورهای ما ثابت باقی می‌ماند، هر بار که احساس‌های تلخ، آرامش را از ما می‌ربایند، هر بار که پیمان یک دوستی خوب، شکسته می‌شود، ما می‌میریم.

انسان امروز گاه در یک روز، بارها و بارها متولد می‌شود و گاه در یک شب، بارها و بارها می‌میرد.

برایت هزار تولد خوب و تنها «یک» مرگ آرام، آرزو میکنم.



محمدرضا شعبانعلی