آی آدما چه می کنید؟

این جهان کوه است و فعل ما ندا سوی ما آید ندا ها را صدا

آی آدما چه می کنید؟

این جهان کوه است و فعل ما ندا سوی ما آید ندا ها را صدا

دروغ‌های راست


حتی تا دهه‌های آخر قرن بیستم کسی تصور نمی‌کرد که سیستم آپارتاید در آفریقای جنوبی و کمونیسم در اروپای شرقی برچیده شوند، آن هم بصورت صلح آمیز. چنانکه یک مجارستانی یکسال پس از انقلاب گفت "همه چیز عجیب شده است. یکسال پیش کمونیست‌ها بر کشور حکمرانی می‌کردند. امروز شما نمی‌توانید حتی یک کمونیست پیدا کنید." بطور مشابه کسی پیش‌بینی نمی‌کرد که در آمریکا سیگار کشیدن در هواپیما ممنوع شود، یا اینکه بازیافت زباله به فرآیندی عادی و همه جایی تبدیل گردد.


چطور ممکن است که جوامع در چنین دوره زمانی کوتاهی چنان تغییرات بزرگی را تجربه کنند؟


تیمور کوران، استاد اقتصاد و مطالعات سیاسی دانشگاه دوک، در کتابش با عنوان "حقایق نهان، دروغ‌های عیان" یک پاسخ دارد: فشار اجتماعی می‌تواند باعث شود افراد برخلاف میل خود رفتار کنند. مثلا در یک رژیم کمونیستی ممکن است همه از خرد و فضیلت رهبران حزب سخن بگویند درحالیکه بیشترشان معتقدند آنها انسان‌هایی احمق و پست هستند. در یک شهر کوچک در آمریکا ممکن است همه مردم به کلیسا رفته و دعا بخوانند حتی اگر در مورد اعتقاد خود به خدا مطمئن نباشند. نتیجه فشار اجتماعی پدیده‌ای است که کوران "تحریف ترجیح" می‌نامد، اینکه عقاید و ترجیحات خود را بصورت نادرست به جامعه نشان دهیم.


درحالیکه شدیدترین فشارها ممکن است از سمت دولت باشند زیرا که قدرت دارد جان و مال مردم را ار آنها بگیرد، اما حکومت تنها منبع فشار نیست. حتی در جوامع بسیار دموکراتیک اینکه چه می‌گوییم و چگونه رفتار می‌کنیم بشدت وابسته به تصور ما از عقاید دیگران است. اینکه ما برای حفظ آبرو و شهرت خود از گفتن چیزهایی که دیگران خوششان نمی‌آید اجتناب می‌کنیم خصوصیتی ریشه‌دار است.


وقتی تصور ما از اینکه سایر مردم چه عقایدی دارند تغییر کند، به تبع آن انگیزه شهرت محور ما هم عوض شده و ترجیحات عمومی ما یعنی رفتاری که به دیگران نشان می‌دهیم تغییر می‌نماید. مثلا اگر شما به این تصور برسید که افراد بسیاری دیگر هستند که با شما هم عقیده‌اند ولی سکوت کرده‌اند آنگاه احتمال اینکه عقیده درونی خود را بطور عمومی بیان کنید بیشتر می‌شود. وقتی تصور افراد از عقاید سایر اعضای جامعه تغییر یابد آنگاه پدیده "ارابه موسیقی" بوقوع می‌پیوندد، اینکه بواسطه اعتقاد یک گروه بقیه مردم هم با آنها همراه می‌شوند.


اما اینها ما را به یک سوال مهم می‌رساند: آیا فشار اجتماعی می‌تواند منجر به تغییر اصل تمایلات شخصی افراد نیز گردد؟


فرض کنید شما معتقد هستید که زنان هم مثل مردان باید تحصیل کرده و شانس باسواد شدن داشته باشند اما همزمان این عقیده با نظر فشار اجتماعی موجود در تضاد است. به عقیده کوران این احتمال وجود دارد که شما نیز عقیده خود را تغییر داده و با فشار اجتماعی همراه شوید زیرا اعتقاد به چیزی که سایر اعضای جامعه غیرمنطقی و توهین‌آمیز می‌دانند برایتان بسیار مشکل و آزاردهنده است. برای اجتناب از ناهماهنگی شناختی یعنی تعارض عقایدتان با هم، شما ممکن است عقاید درونی خود را با عقاید بیرونی‌تان همراستا کنید. به این شکل کسانیکه در سیستم کنونی تحت ظلم هستند خود تبدیل به نیرویی سرکوبگر می‌شوند.


در این راستا، افکاری که از نظر جامعه غیرمتمدنانه و غیراخلاقی باشند ممکن است حتی بمرور به فراموشی سپرده شوند. این یعنی فشار اجتماعی می‌تواند باعث ناپدید‌شدن بعضی ایده‌ها از گفتمان اجتماعی گردد. به این شکل مردم نقاط ضعف عقاید رایج را از یاد می‌برند و حتی به مرور عقاید شخصی‌شان با عقاید عمومی جامعه همراستا می‌گردد. اگر شما هرگز نشنیده باشید که زنان باید مثل مردان شانس تحصیل داشته باشند ممکن است هرگز هم به آن فکر نکنید.


اثر عقاید عمومی بر نظرات شخصی یک فرایند جمعی است که در آن میلیون ها نفر با رفتارهای مستقلی همچون تحریف ترجیح بر دیدگاه‌های یکدیگر تاثیر می‌گذارند. از این منظر، دلیل ادامه کمونیسم فقط به دلیل خشونت حکومت نبود بلکه همچنین بدلیل فرهنگ عدم صداقت بود. مردم به سازمان‌ها و گروه‌هایی پیوستند که از آنها نفرت داشتند، از دستوراتی پیروی کردند که بنظرشان احمقانه بود، برای کسانی هورا کشیدند که ازشان بیزار بودند، و حتی با کسانی که تحسین‌ می‌کردند بدرفتاری نمودند. بنظر کوران اینها همه قابل توضیح برمبنای ترس از خشونت دولت نیست زیرا منابع دولت برای انجام این همه بسیار محدود بود. مثلا تمام اعضای اتحادیه نویسندگان شوروی بوریس باسترناک را بدلیل کتاب نوشتن دکتر ژیواگو دشمن کشور خواندند با وجود اینکه عملا او و رمانش را بسیار تحسین می‌کردند.


در بعضی موارد پدیده تحریف ترجیح باعث افزایش ثبات اجتماعی می‌شود اما گاهی ممکن است چنان سرعت بگیرد که باعث تحولات غیرقابل پیش‌بینی گردد. وقتی در اروپای شرقی میزان مخالف علنی مردم با حکومت رو به افزایش گذاشت ترجیحات عمومی افراد نیز بسرعت تغییر کرده و به ترجیح شخصی‌شان یعنی نفرت از حکومت نزدیک شد. نه تنها حکومت بلکه همچنین سیاست، سنت و حتی لباس‌های مردم می‌تواند بسرعت تغییر کنند اگر که جامعه به نقطه عطفی برسد که دیگر فشار اجتماعی از وضعیت کنونی پشتیبانی ننماید. و در نهایت حتی پشتیبانی از وضعیت کنونی خودش باعث آسیب به حس شهرت شخص می‌گردد. تغییرات عظیم و سریع هنجارهای اجتماعی و رفتار مردم در مورد سیگار کشیدن و آزار جنسی مصداق این موضوع هستند.


بحث کوران همچنین یک موضوع بسیار اسرارآمیز در مورد قانون را روشن می‌کند. قوانینی وجود دارند که به ندرت اجرا می شوند اما بنوعی نشانگر افکار عمومی هستند: اجبار بستن کمربند ایمنی در خودرو، تمیز کردن زمین اگر حیوان شما فضای عمومی را کثیف کند، آشغال نریختن، محدودیت سیگار کشیدن. چه این قوانین اجرا شوند یا نه، اما همچنان بر تصور مردم از افکار سایر مردم موثر هستند.


منبع : کانال تلگرام کنجکاوی

خسته‌ایم، حوصله بحث سیاسی نداریم، سیاست کثیفه..



 دکتر مجتبی لشکربلوکی


 در جمع‌های خانوادگی و میهمانی‌های دوستانه که دور هم که جمع می شویم از هر دری سخن می‌گوییم. زمین و زمان را در عرض یک ساعت شخم می‌زنیم. درد دل می‌کنیم، خبر رد و بد می‌کنیم در حد سی.ان.ان و سپس می رویم در پوست هنری کسینجر و اقتصاد و سیاست جهان را نیز تحلیل می کنیم.


نکته جالبی که در جمع های خانوادگی و دوستانه وجود دارد این است که یک جمله به طرق مختلف تکرار می شود. و آن این است: اصلاً بزرگترین مشکل مملکت این است که .... 


 این جمله هر چند وقت یکبار توسط یکی از حضار گفته می‌شود و بسته به موضوع و مساله ای که طرح شده به گونه ای خاتمه می یابد. جالب اینجاست که این جمله در طول یک میهمانی دو ساعته سه بار گفته شود و بزرگترین مشکل مملکت را به سه چیز کاملا متفاوت ربط می دهیم و هر سه بار هم ما با تکان دادن سر آن را تایید می کنیم و یادمان می رود که دقیقا همین ده دقیقه پیش بزرگ ترین مشکل مملکت را چیز دیگری می دانستیم. 


 جالب اینجاست که این فقط به افراد عمومی کوچه و بازار ندارد. در یک جلسه که با معاون اسبق سازمان برنامه و بودجه کشور داشتم در یک جلسه یک ساعته ایشان بزرگ ترین مشکل مملکت را در دو جمله با اختلاف نیم ساعت دو چیز متفاوت دانستند!! 


 بگذارید مثال بزنم: 

اصلا گیر اصلی مملکت این است که مدیران بی کفایت و بی خاصیت بر سر کارند. 

بزرگ ترین مساله اینه که در ژاپن ۹۹٪ آدم ها کم هوشند و ۱٪ باهوش. و همان یک درصد مسوولند. در حالی که در ایران ۹۹٪ باهوشند ولی ....

بزرگ ترین مشکل مملکت این است که ما با دنیا سر جنگ داریم.


بزرگ ترین مشکل مملکت اینه که همه به فکر خودشون هستند و کسی به دیگری فکر نمی کنه. 

آقا بزرگ‌ترین مشکل مملکت این است که از همان کلاس اول به ما یاد دادند که بابا نان داد در صورتی که باید می نوشتیم بابای من کارآفرین است.  

بزرگ ترین مشکل مملکت اینه که همه دزد شدند!  

بزرگ ترین مساله اینه که کسی رشد می کنه، کمی قدش بلند میشه، سرش رو قیچی می کنند! نمی ذارند کسی قدش بلند بشه.


 این جملات و تحلیل ها ادامه پیدا می کنند تا یک نفر صدا می زند که بفرمایید شام! دیگه این صحبت ها بسه و ما هم با کمال میل آخرین تایید سرمان را انجام می دهیم و می رویم که چیزی بخوریم تا همه این ها را بشورد و ببرد پایین! هپی اند! 


⭕️تحلیل و تجویز راهبردی: 

می دانید معنی چنین رفتاری چیست؟ اول اینکه ما حدود دویست سال است که با یک سوال دست به گریبان شده ایم. و این سوال مانند خوره روح ما را می خورد. و آن سوال هم این است که چرا غرب (آلمان، انگلستان، فرانسه، کانادا) پیش رفت و ما ماندیم.


 بعد که رفتیم جلوتر این سوال برای ما سنگین‌تر شد. چرا شرق (ژاپن، کره جنوبی، سنگاپور و چین) پیش رفت و ما ماندیم. این سوال دارد حلقه خود را تنگ‌تر می کند. چرا ترکیه، امارات، هند، بنگلادش، اندونزی و .... پیش می‌روند و ما درجا می‌زنیم؟


برای جلوگیری از خودکشی دیگران، فقط بشنوید و همدلی کنید.

‍ حتی اونی که خودش رو می‌کشه دنبال تغییره . کسی که می‌گه فلانی تا هفته پیش حالش خوب بود و‌ نمی‌تونه خودکشی بکنه، چرند گویی‌ست که خودکشی رو نمی‌شناسه. 


عزیزان خودکشی این شکلیه که زنی به شوهرش زنگ می‌زنه که بیا دنبالم بریم خونه مامان منتظره، مرد نیم ساعت بعد خونه‌س و  با جنازه زن روبه رو‌می‌شه مرد صبحانه درست کرده، همسر و  فرزندش می‌رن نون بگیرن و در بازگشت با جنازه مرد روبه رو می‌شن. 


 در اغلب موارد نشانه‌هایی وجود داره مبنی بر اینکه این فرد در آستانه فروپاشی نظام روانیه و احتمالا خودکشی کنه. سابقه خودکشی خانوادگی، افسردگی حاد، سومصرف مواد یا الکل، تنهایی و‌ انزوای فرد، از دست دادن عزیزی که سوگش قابل تحمل نیست، فروپاشی‌های اقتصادی، قرار گرفتن در شرایط خشونت، تعرض و تجاوز، بیماری‌های مزمن جسمی، آرزوی مرگ و یا صحبت درباره آن، ناامیدی از آینده، تنفر از خود، خداحافظی‌های معنادار، تمایل به گفتگو ‌درباره زمان وقوع مرگ خود، غبطه خوردن به کسانی که فوت شده یا خودکشی کردن

اگر یک فرد، تنها یک فرد با آدمی که میل به خودکشی داره همدلی و مهرورزی داشته باشه احتمال داره از خودکشی جلوگیری کنه.


 هر تهدید، اقدام‌ و یا گفتگویی درباره خودکشی جدیه. بسیاری از نوجوونایی که برای باجگیری تهدید به خودکشی کردن، واقعا مردن. 


 خودکشی تنها مورد روانشناختیه که شما اجازه مداخله داری. به محض اینکه احساس کردین فردی ممکنه خودکشی کنه با ۱۲۳ تماس بگیرید و نیازی به کسب اجازه نیست.


 خودکشی یک وجه نگرشی و شناختی داره. اینکه فرد نسبت به جهان چطور فکر می‌کنه و یک وجه شیمیایی، هورمون‌ها به هم‌ریختن، مایوسه و‌تمایل به خودکشی داره.

 بسیاری از افراد با مصرف بیست روز داروی مناسب، تمایل به خودکشی رو از دست دادن و با کمک روانشناس به زندگی عادی برگشتن. حتی تغییر کوچکی مثل تنظیم خواب و غذا،معجزه‌گره

 علت خودکشی، افسردگی بی‌معنایی، پوچی و هراس از اینکه چطور با این شرایط زنده بمونم. پس خودم رو بکشم که تغییر کنه. دیگه تحمل رنج رو ‌ندارم. این فرد همه مرزهای ایمان، دین، عشق، تعلقات مادی و معنوی رو رد کرده. چیزی برای از دست دادن نداره. 


حواستون باشه اگر قصد گفتگو دارین، با اینکه تو بچه داری، مادرت چی می‌شه،  فقط دارید به اون آدم عذاب وجدان می‌دین. 

 هیچ کاری نکنید. فقط بشنوید و همدلی کنید. دنیا از نگاه اون فرد سیاهی مطلقه. پس درباره نور صحبت نکنید. مخالفت نکنید. بگذارید آنچه که روحش رو‌تراشیده بیرون بریزه. بشنوید،بشنوید.بشنوید...


بهاره مهرجویی

 


کاشکی اسکندری پیدا شود

موج‌ها خوابیده‌اند، آرام و رام

طبل توفان از نوا افتاده است


چشمه‌های شعله‌ور خشکیده‌اند

آب‌ها از آسیا افتاده است


در مزار آباد شهر بی تپش

وای ِ جغدی هم نمی‌آید به گوش


دردمندان بی خروش و بی فغان

خشمناکان بی فغان و بی خروش


آه‌ها در سینه‌ها گم کرده راه

مرغکان سرشان به زیر بال‌ها


در سکوت جاودان مدفون شده ست

هر چه غوغا بود و قیل و قال‌ها


آب‌ها از آسیا افتادهاست

دارها برچیده، خون‌ها شسته‌اند


جای رنج و خشم و عصیان بوته‌ها

خشکبنهای پلیدی رسته‌اند


مشت‌های آسمانکوب قوی

وا شده ست و گونه گون رسوا شده ست


یا نهان سیلی زنان یا آشکار

کاسهٔ پست گدایی‌ها شده ست


خانه خالی بود و خوان بی آب و نان

و آنچه بود، آش دهن سوزی نبود


این شب است، آری، شبی بس هولناک

لیک پشت تپه هم روزی نبود


باز ما ماندیم و شهر بی تپش

و آنچه کفتار است و گرگ و روبهست


گاه می‌گویم فغانی بر کشم

باز می بیتم صدایم کوتهست


باز می‌بینم که پشت میله‌ها

مادرم استاده، با چشمان تر


ناله‌اش گم گشته در فریادها

گویدم گویی که: من لالم، تو کر


آخر انگشتی کند چون خامه‌ای

دست دیگر را بسان نامه‌ای


گویدم بنویس و راحت شو به رمز

تو عجب دیوانه و خودکامه‌ای


من سری بالا زنم، چون ماکیان

از پس نوشیدن هر جرعه آب


مادرم جنباند از افسوس سر

هر چه از آن گوید، این بیند جواب


گوید آخر ... پیرهاتان نیز ... هم

گویمش اما جوانان مانده‌اند


گویدم این‌ها دروغند و فریب

گویم آن‌ها بس به گوشم خوانده‌اند


گوید اما خواهرت، طفلت، زنت...؟

من نهم دندان غفلت بر جگر


چشم هم اینجا دم از کوری زند

گوش کز حرف نخستین بود کر


گاه رفتن گویدم نومیدوار

و آخرین حرفش که: این جهل است و لج


قلعه‌ها شد فتح، سقف آمد فرود

و آخرین حرفم ستون است و فرج


می‌شود چشمش پر از اشک و به خویش

می‌دهد امید دیدار مرا


من به اشکش خیره از این سوی و باز

دزد مسکین برده سیگار مرا


آب‌ها از آسیا افتاده، لیک

باز ما ماندیم و خوان این و آن


میهمان باده و افیون و بنگ

از عطای دشمنان و دوستان


آب‌ها از آسیا افتاده، لیک

باز ما ماندیم و عدل ایزدی


و آنچه گویی گویدم هر شب زنم

باز هم مست و تهی دست آمدی؟


آن که در خونش طلا بود و شرف

شانه‌ای بالا تکاند و جام زد


چتر پولادین ناپیدا به دست

رو به ساحل‌های دیگر گام زد


در شگفت از این غبار بی سوار

خشمگین، ما ناشریفان مانده‌ایم


آب‌ها از آسیا افتاده، لیک

باز ما با موج و توفان مانده‌ایم


هر که آمد بار خود را بست و رفت

ما همان بدبخت و خوار و بی نصیب


زآن چه حاصل، جز دروغ و جز دروغ؟

زین چه حاصل، جز فریب و جز فریب؟


باز می‌گویند: فردای دگر

صبر کن تا دیگری پیدا شود


کاوه‌ای پیدا نخواهد شد، امید

کاشکی اسکندری پیدا شود


مهدی اخوان ثالث




چگونه می توان نتیجه یک کنش اجتماعی را سنجید؟


 به طور خاص کدام یک از ویژگی های فعلی جامعه ایران را می توان نتیجه انقلاب 57 دانست؟



فرض کنید انقلاب اتفاق نیفتاده بود و حکومت پهلوی به همان شکل و شیوه ادامه می یافت؟ ایران حاصل از تداوم نظام شاهنشاهی با ایران امروز چه تفاوت های داشت. آیا شاخص های نظیر متوسط قدرت خرید مردم، بی کاری، توزیع امکانات آموزشی ( عدالت آموزشی)، توسعه صنعتی و... به شکل انقلابی بهبود یافته اند یا این تغییرات نتیجه طبیعی روند سی ساله جامعه است.

مثلا:

افزایش تعداد دانشگاه های ایران نتیجه یک جهش انقلابی است یا روند طبیعی توسعه فضاهای آموزشی متناسب با رشد جمعیت.

افزایش تعداد دانشجویان ایران نتیجه شور انقلابی جوانان متعهد برای تحقق نهضت نرم افزاری است یا نتیجه تغییر شرایط بازار کار و نیاز سرمایه داریِ ایرانی به کارگر تحصیل کرده.

افزایش سطح سواد آموزی در ایران نتیجه روحیه انقلابی مدیران آموزش و پروش است یا پیامد برنامه های تبلیغاتی گسترده رژیم سابق برای القای سواد به عنوان ارزش اجتماعی و در نتیجه مطالبه مردم.

حضور زنان در عرصه های علمی نتیجه بازیابی هویت اصیل زن مسلمان در اثر وقوع انقلاب است یا بهره برداری صاحبان سرمایه از عدم توازنِ جنسیتیِ هرمِ جمعیت در دهه 60 برای کاهش هزینه های تولید و خدمات از طریق جذب نیروی های مونث.


با توجه به نقش پر رنگ تحصیل کرده گان پیش ازانقلاب در علم و صنعت و پیشتازی دانشگاه های پهلوی ساز در علم جمهوری اسلامی چه نسبتی از توسعه علمی نتیجه انقلاب است.


بسیاری از کشورهای تازه استقلال یافته یا انقلابی بخش قابل توجهی از انرژی خود را صرف تامین نیاز های اولیه مردم و برپایی زیرساخت ها می کنند و چه بسا در اثر ناتوانی در این فرایند ناچار به برقراری ارتباط با استعمار گران سابق و یا تقلیل به اقمار بلوک های قدرت می شوند. اما حکومت انقلابی ایران وارث بزرگترین پالایشگاه نفت دنیا، ادوات چهارمین ارتش دنیا، کارخانه ذوب آهن و فولاد، کارخانه خودرو سازی، کارخانه ی تراکتور سازی، تجهیزات ده ها کارخانه تولیدی، چندین مجموعه دانشگاهی مدرن، تجهیزات رسانه ای و انفورمانتیک پیشرفته، تجهیزات پزشکی و بیمارستانی و... بود. با توجه به این شرایط آیا مقایسه وضعیت فعلی ایران و برخی کشور های انقلابی و تازه استقلال یافته جهان سوم  و بیان برتری های احتمالی دلیل بر موفقیت انقلاب ایران است؟

(برای نمونه ای از اهمیت موارد فوق: کوبا پس از جنگ خلیج خوک ها در ازای آزادی سربازان اسیر امریکایی درخواست تعدادی تراکتور کرد.)


آیا نتایج انقلاب ایران مستقل از ویژگی های سرزمینی ایران قابل احصاست. تاثیر گذاری ایران در منطقه و معادلات جهانی نتیجه انقلاب است یا منابع انرژی فسیلی، وسعت سرزمین، قرارگیری در شاهراه های ارتباطی، هم جواری با عمیق ترین بخش خزر، تسلط بر تنگه هرمز، دسترسی به دریاهای آزاد و....

یکی از اولین تحرکات انقلابیون ایران اعتراض به قانون اصلاحات ارضی به بهانه احتمال تاثیر نامطلوب بر تولید محصولات کشاورزی و نابودی روستاها بود. امروز سی و جند سال پس از انقلاب 8 شهر بزرگ ایران قریب 60 درصد  جمعیت را در خود جای داده اند .بیش از 70 درصد جمعیت ایران در شهرها زندگی می کنند. و نرخ رشد جمعیت روستا منفی است. این تاثیر انقلاب است یا نتیجه تغییر پارادیم اقتصادی از کشاورزی به صنعت و خدمات. اگر مورد دوم چرا همین استدلال در عصر پهلوی صادق نبود؟


اگر انقلاب ایران را یک انقلاب فرهنگی بدانیم. آیا فرهنگ عمومی ایرانیان در طول این سالها ارتقا پیدا کرده. متوسط ساعات مطالعه ایرانیان در حد ثانیه است. اگر حکومت پهلوی تدوام می یافت چه حالت بدتری وجود داشت.


تاکید می کنم که هدف ازاین نوشتار توجیه بی کفایتی پهلوی، دعوت بازگشت به گذشته یا تقدیس نظام پهلوی و همچنین کاستن از ازرش انقلاب نیست. اما به نظر می رسد لازم است امروز پس از سی و چند سال از انقلاب فارغ از نتیجه تراشی های پر هیجان تلوزیونِ حکومتی  و بدون پیروی از اصول ابر انقلابیِ "حرف مرد یکیه" و " کم نیار" به این سوال باندیشم که:


تاثیر انقلاب ایران بر زندگی، روابط اجتماعی، اقتصاد و فرهنگ ایرانیان چه بوده است؟

مهرداد حشمتی 

اون خونه اون حیاط اون آدمها

‍ بچه بودم تابستونها میرفتم پیش داییم کار میکردم،شبها منو میرسوند دم خونه،بعضی شبها هم مامان اینا خونه مامان بزرگ بودن و میرفتیم اونجا،بعضی از این بعضی شبها موقع برگشتن،داییم که یک پیکان دولوکس داشت از منیریه میومد و از اونجا کباب میگرفتیم،باهم پیاده میشدیم میرفتیم و وایمیسادم به تماشای ضیافت کباب،سیخها از یخچال ویترینی خارج میشد همونطور رو دست اول با بیلچه اش ذغالها رو جابجا میکرد بعد سیخها میرفت روش،همچین یک نمه رنگ عوض میکردن با دوتا سنگک چلیپا شده روغنش رو میگرفت و دوباره سیخها میرفتن رو منقل تا برشته بشن،عمیق ترین نفسهام از بینی رو اونجا میکشیدم تا این بوی کباب بشینه به جونم.

 وقتی پخته میشد لای نون سیخکش میکرد و بعد پیاز و ریحان و پیچیده شدن لای روزنامه،دایی پولشو میداد من برمیداشتم و بعد میرفتیم بستنی فروشی چندتا مغازه اونورتر یک کیلو سنتی پرپسته و پرخامه میگرفتیم و راهی میشدیم، خونه مامان بزرگ حیاط داشت و آنقد این زن تمیز بود که توی این حیاط روغن بریز عسل جمع کن.آب پاشی شده فرش انداخته شده زیر مهتابی،مامان بزرگ بغل سماورش،جمعمون جمع و منم با بسته کباب با احساس غرور و مردانگی و نان آوری وارد میشدم کباب بود شوخی نبود. 

بلافاصله سفره پهن میشد،شوخی و خنده و باز هم کباب بود. سفره جمع میشد،من و دایی مینشستیم پای فوتبال جام ملتهای اروپا اون سالی که دانمارک اول شد و شگفتی ساز شد.تخمه و کری خونی و حالا بستنی توی پیاله های گلسرخی وارد میشود.


آقا خانم باور کنید من بهشت رو تجربه کردم الان بعضی شبها خودم تنها به قاعده دوسیخ کوبیده میزنم برای شام،آره خوش میگذره اما میدونی واقعا اپسیلونی به اون اصالت، امنیت و صفا نزدیک نمیشه چون فقط کباب نبود آدمها و کودکی بود،جالب اینجاست که من همون موقع میدونستم دلم برای اون وضعیت تنگ میشه از لحظه لحظه اش لذت میبردم و برای همیشه عمرم شبهای تابستان تداعی اون وضعیت است،مثل یک تابلوی شخصی اون خونه اون حیاط اون آدمها رو درون قلبم قاب گرفتم و روح و روانم در این روزگار ازش روزی میخوره و اینطوری است که هیچوقت کم نمیارم.


امید حنیف