آی آدما چه می کنید؟

این جهان کوه است و فعل ما ندا سوی ما آید ندا ها را صدا

آی آدما چه می کنید؟

این جهان کوه است و فعل ما ندا سوی ما آید ندا ها را صدا

واژه‌ها هستند که شما را می‌کشند!

 




داستان آیشمن

آیشمن مسئول اداره امور یهودیان و عضو حزب نازی بود؛ همان کسی که به نوعی مسوول اتاق‌های گاز در اردوگاه‌های یهودیان بود. همان کسی که وقتی تصویر صف‌های قربانیان منتظر کشته‌شدن را در اردوگاهی مانند آشویتس تصور می‌کنیم؛ به آیشمن جلاد و سنگدلی فکر می‌کنیم که از کشتار آدمیان لذت می‌برد.


آیشمن اما پس ازجنگ فرار کرد و ۱۵ سال در آرژانتین مخفی بود تا نهایتا شناسایی و ربوده شد تا در دادگاهی به جنایاتش پاسخ دهد. همه منتظر هیولایی بودند که از کشتن لذت می‌برد. اما آیشمنی که در دادگاه دیده شد؛ فردی متوسط و حقیر بود؛ فردی که برای همه آشناست؛ او یک کارمند ساده و حرف گوش‌کن بود و قربانیان حتی دوست نداشتند واقعیت را بپذیرند که در این سال‌ها کینه فردی چنین کوتوله را در ذهن داشته‌اند. اما حیرت‌انگیزترین ویژگی او یک چیز بود: او پر بود از زبان اداری!


کوتوله بودن آیشمن همان چیزی بود که هم باورناپذیر بود و هم ترسناک! ترسناک بود چون احساس می‌کردی هر نظام اداری پر است از آیشمن‌ها و بدتر از آن زبان اداری آیشمن‌ساز است!


همه چیز از واژه ساخته می‌شود!

آیشمن ایده‌هایی را خلق می‌کرد که به قول خودش «حق دو طرف را ادا می‌کند»! او سیستمی را خلق می‌کرد با بهره‌وری بالا که هدف‌اش اصلا کشتار یهودیان نبود؛ بلکه کاهش مشکل یهودیان بود.


در حقیقت آیشمن زبان اداری را تنها تغییرات اندکی می‌داد و برای ایده‌های بهره‌ورانه‌اش واژه می‌ساخت. مثلا او نمی‌گفت که اردوگاه اجباری برای یهودیان ساخته است؛ بلکه می‌گفت تغییر محل سکونت! یعنی محل سکونت موقت برای رفتن به سرزمینی مستقل!


او برای بهره‌وری لازم داشت تا تصفیه کند و افراد سالم‌تر را برای انتقال به آن سرزمین موعود انتخاب کند؛ پس می‌گفت «تصفیه»/«پالایش»! یا مثلا برای راحتی بیماران معتقد بود به «راه‌حل نهایی» ولی در حقیقت چیزی نبود جز «کشتن در اتاق گاز»!


در حقیقت زبان اداری مورد استفاده آیشمن، زهر واقعیت را می‌گرفت و کافی است زهر را بگیری تا هر جنایتی موجه شود. این زبان به کارگزاران نظام نازی این احساس را می‌داد که نه آن‌ها قاتل هستند و نه اردوگاه‌ها محلی است برای کشتار آدمیان!


در حقیقت آیشمن هیولا نبود؛ شاید بیشتر دلقک بود. آن زبان اداری که او به کار می‌گرفت به او اجازه می‌داد تا نسبت به کارها و پیامدهایش، ناآگاه باشد. او از ناآگاهی و فریب خود و دیگران با استفاده از واژه‌های اداری بهره می‌گرفت.


آیشمن به حدی عادی بود که تقریبا همیشه به زبان اداری و با جمله‌های کلیشه‌ای صحبت می‌کرد. دیدن چنین نتایجی از یک کوتوله است که می‌تواند ما را از هر نظام اداری بترساند.


به واژه‌ها حساس باش!

زمانی که هانا آرنت، برای پوشش دادگاه آیشمن انتخاب شد؛ از دیدن عادی بودن این فرد سرخورده شد. او در یک جمله آیشمن را چنین تعریف کرد: او از «دیدن دنیا از چشمان دیگران» و «فکر کردن از نگاه دیگران» ناتوان بود؛ همین!


بندورا (استاد استنفورد) نشان می‌دهد که انسان‌ها اغلب دست به اعمال ناپسند نمی‌زنند مگر آنکه جنبه‌های غیراخلاقی آن اعمال را برای خودشان توجیه کرده باشند. او ۶ سازوکار شناختی- روانی برای مشروعیت‌دهی ذهنی در این خصوص معرفی می‌کند که یکی از آن‌ها تلطیف واژگانی است.

 

در تلطیف واژگانی یک عمل غیراخلاقی با کلماتی تلطیف‌شده و متفاوت به کار می‌رود تا از زشتی آن کاسته شود؛‌ همان‌گونه که نازی‌ها کشتار یهودیان را «پاکسازی اروپا» می‌نامیدند یا در نمونه‌های دیگر به جای حقوق نجومی به کار برود «سهم از سفره انقلاب» یا به جای قتل بشود «حذف» یا به جای فیلترینگ بشود «پالایش»!


در نظام اداری واژه‌ها ساخته می‌شوند تا جهان را به گونه‌ای غیر از طبیعت واقعی‌اش نشان دهند! یک بار مرور کنیم که واژه‌ها در حقیقت چه هستند؛ مثلا به این فکر کنیم که ما امروز چه واژه‌های شریفی را به چه معناهایی به کار می‌بریم؟ و این واژه‌های شریف (مثل پالایش)، صرف‌نظر از آن‌که چه معناهای خوبی می‌توانند داشته باشد؛ در دنیای واقعی به چه چیز منتهی می‌شود؟


برای آن‌که آیشمن‌هایی که در ذهن هر کدام از ما زندگی می‌کنند؛ نتوانند به جنایت‌های خود ادامه دهند؛ تنها کافی است به واژه‌ها حساس باشیم!


آرنت در انتهای کتاب خود نوشت ابتذال شر؛ بله شر بیش از آن‌که توسط دشمن هیولایی و بزرگ ساخته شود؛ نتیجه ابتذال است؛ نتیجه کوتوله‌ها و میان‌مایه‌ها.


جنگ جهانی دوم با همه تصاویر وحشی‌گری و خشونت هولناک نیست؛ هولناکی جایی است که باور می‌کنیم این تصاویر هولناک را شیطان‌هایی غیرانسانی نساختند؛ بلکه انسان‌های میان‌مایه و حرف‌گوش‌کنی ساختند که بیش از همه بلد بودند خودشان را فریب دهند! آن‌ها در ساختاری اداری و با ابزار زبان اداری می‌توانستند جهان را جای هولناک‌تری کنند.
امیر ناظمی

صداقت

دنیا پر است از دکترهای بیسواد از دانشگاه رفته‌های بیسواد سیاسیون بیسواد

انسانی که به شناخت خویش نرسیده باشد، بیسواد است. هر چند تمام کتب دنیا را خوانده باشد...


انسان در مورد چیزهای زیبا حرف می زند 

اما زشت زندگی می کند. 

این همان چیزی است که تاکنون بشریت بر خود روا داشته است. 

صداقت یعنی دو جور زندگی نداشتن ...

 یعنی همان جوری زندگی کنیم که میگوییم.



⁦⁩ اشو

آی آدما

 #ما_همان_جمع_پراکنده ...


با یاد #نیما ، سراینده « #آی_آدم_ها »


◽️

موج، می‌آمد، چون کوه و

به ساحل می‌خورد!

◽️

از دلِ تیره‌ی امواج بلند آوا،

که غریقی را در خویش فرو می‌برد،

و غریوش را با مشت فرو می‌کشت،

نعره‌ای خسته و خونین، بشریت را،

به کمک می‌طلبید:

«آی آدم‌ها...

آی آدم‌ها...»

ما شنیدیم و به یاری نشتابیدیم!

به خیالی که قضا،

به گمانی که قدر،

بر سر آن خسته، گذاری بکند!

«دستی از غیب برون آید و کاری بکند»

هیچ یک حتی از جای نجنبیدیم!

آستین‌ها را بالا نزدیم

دست آن غرقه در امواج بلا را نگرفتیم،

تا از آن مهلکه -شاید- برهانیمش،

به کناری برسانیمش! ...

 ◽️

موج، می‌آمد،

چون کوه و به ساحل می‌ریخت.

با غریوی،

که به خاموشی می‌پیوست.

با غریقی که در آن ورطه،

به کف ها، به هوا

چنگ می‌زد، می‌آویخت...

 ◽️

ما نمی‌دانستیم

این که در چنبر گرداب،

گرفتار شده‌ست،

این نگونبخت که اینگونه

نگونسار شده‌ست،

این منم،

این تو،

آن همسایه،

آن انسان!

این مائیم!

ما،

همان جمع پراکنده،

همان تنها،

آن تنها هائیم!

 ◽️

همه خاموش نشستیم و تماشا کردیم.

آن صدا، اما خاموش نشد.

-«...آی آدم‌ها...»

«...آی آدم‌ها...»

آن صدا، هرگز خاموش نخواهد شد،

آن صدا، در همه جا دائم، در پرواز است!

تا به دنیا دلی از هول ستم می‌لرزد،

خاطری آشفته‌ست،

دیده ای گریان است،

هر کجا دست نیاز بشری هست دراز؛

آن صدا در همه آفاق طنین انداز است.

 ◽️

آه، اگر با دل وجان، گوش کنیم،

آه اگر وسوسه‌ی نان را،

یک لحظه فراموش کنیم،

«آی آدم‌ها» را

در همه جا می‌شنویم.

◽️

در پی آن همه خون،

که بر این خاک چکید،

ننگ‌مان باد این جان!

شرم‌مان باد این نان!

ما نشستیم و تماشا کردیم!

‌ 

در شب تار جهان

در گذرگاهی،

تا این حد ظلمانی و توفانی!

در دل این همه آشوب و پریشانی

این که از پای فرو می‌افتد،

این که بر دار نگونسار شده‌ست،

این که با مرگ درافتاده‌ست،

این هزاران و هزاران که فرو افتادند؛

این منم،

این تو،

آن همسایه،

آن انسان!

این ماییم!

ما،

همان جمع پراکنده، همان تنها،

آن تنها هائیم!


این‌همه موج بلا در همه‌جا می‌بینیم،

«آی آدم‌ها» را می‌شنویم،

نیک می‌دانیم،

دستی از غیب نخواهد آمد

هیچ یک حتی یکبار نمی‌گوییم

با ستمکاری نادانی،

این‌گونه مدارا نکنیم

آستین‌ها را بالا بزنیم

دست در دست هم

از پهنه‌ی آفاق برانیمش

مهربانی را،

دانائی را،

بر بلندی جهان،

بنشانیمش...!

 

-«آی آدم‌ها...!  موج می‌آید...»


فریدون مشیری

از دفتر: " #مروارید_مهر "




ما_همان_جمع_پراکنده ...



با یاد #نیما ، سراینده « #آی_آدم_ها »

◽️

موج، می‌آمد، چون کوه و

به ساحل می‌خورد!

◽️

از دلِ تیره‌ی امواج بلند آوا،

که غریقی را در خویش فرو می‌برد،

و غریوش را با مشت فرو می‌کشت،

نعره‌ای خسته و خونین، بشریت را،

به کمک می‌طلبید:

«آی آدم‌ها...

آی آدم‌ها...»

ما شنیدیم و به یاری نشتابیدیم!

به خیالی که قضا،

به گمانی که قدر،

بر سر آن خسته، گذاری بکند!

«دستی از غیب برون آید و کاری بکند»

هیچ یک حتی از جای نجنبیدیم!

آستین‌ها را بالا نزدیم

دست آن غرقه در امواج بلا را نگرفتیم،

تا از آن مهلکه -شاید- برهانیمش،

به کناری برسانیمش! ...

 ◽️

موج، می‌آمد،

چون کوه و به ساحل می‌ریخت.

با غریوی،

که به خاموشی می‌پیوست.

با غریقی که در آن ورطه،

به کف ها، به هوا

چنگ می‌زد، می‌آویخت...

 ◽️

ما نمی‌دانستیم

این که در چنبر گرداب،

گرفتار شده‌ست،

این نگونبخت که اینگونه

نگونسار شده‌ست،

این منم،

این تو،

آن همسایه،

آن انسان!

این مائیم!

ما،

همان جمع پراکنده،

همان تنها،

آن تنها هائیم!

 ◽️

همه خاموش نشستیم و تماشا کردیم.

آن صدا، اما خاموش نشد.

-«...آی آدم‌ها...»

«...آی آدم‌ها...»

آن صدا، هرگز خاموش نخواهد شد،

آن صدا، در همه جا دائم، در پرواز است!

تا به دنیا دلی از هول ستم می‌لرزد،

خاطری آشفته‌ست،

دیده ای گریان است،

هر کجا دست نیاز بشری هست دراز؛

آن صدا در همه آفاق طنین انداز است.

 ◽️

آه، اگر با دل وجان، گوش کنیم،

آه اگر وسوسه‌ی نان را،

یک لحظه فراموش کنیم،

«آی آدم‌ها» را

در همه جا می‌شنویم.

◽️

در پی آن همه خون،

که بر این خاک چکید،

ننگ‌مان باد این جان!

شرم‌مان باد این نان!

ما نشستیم و تماشا کردیم!

‌ 

در شب تار جهان

در گذرگاهی،

تا این حد ظلمانی و توفانی!

در دل این همه آشوب و پریشانی

این که از پای فرو می‌افتد،

این که بر دار نگونسار شده‌ست،

این که با مرگ درافتاده‌ست،

این هزاران و هزاران که فرو افتادند؛

این منم،

این تو،

آن همسایه،

آن انسان!

این ماییم!

ما،

همان جمع پراکنده، همان تنها،

آن تنها هائیم!


این‌همه موج بلا در همه‌جا می‌بینیم،

«آی آدم‌ها» را می‌شنویم،

نیک می‌دانیم،

دستی از غیب نخواهد آمد

هیچ یک حتی یکبار نمی‌گوییم

با ستمکاری نادانی،

این‌گونه مدارا نکنیم

آستین‌ها را بالا بزنیم

دست در دست هم

از پهنه‌ی آفاق برانیمش

مهربانی را،

دانائی را،

بر بلندی جهان،

بنشانیمش...!

 

-«آی آدم‌ها...!  موج می‌آید...»


فریدون مشیری

از دفتر: " مروارید_مهر "


شعری از نادیا انجمن شاعر افغانی

نیست شوقی که زبان باز کنم، از چه بخوانم؟

من که منفور زمانم، چه بخوانم‌


چه بگویم سخن از شهد، که زهر است به کامم

وای از مشت ستمگر که بکوبیده دهانم


نیست غمخوار مرا در همه دنیا که بنازم

چه بگریم، چه بخندم، چه بمیرم، چه بمانم


من و این کنج اسارت، غم ناکامی و حسرت

که عبث زاده‌ام و مهر بباید به دهانم


دانم ای دل که بهاران بود و موسم عشرت

من پربسته چه سازم که پریدن نتوانم


گرچه دیری است خموشم، نرود نغمه ز یادم

زان که هر لحظه به نجوا سخن از دل برهانم


باد آن روز گرامی که قفس را بشکافم

سر برون آرم از این عزلت و مستانه بخوانم


من نه آن بید ضعیفم که ز هر باد بلرزم

دخت افغانم و برجاست که دایم به فغانم




"نادیا انجمن" شاعر افغان اهل هرات، معروف به بانوی غزل افغانستان، شانزده سال پیش در ۲۵ سالگی به دلیل ضرب و شتم شوهرش کشته شد.




نوبت ما سهل و آسان می رسد...




می دانم باور نمی کنید ولی همه ما می میریم. همه ما. عالیجناب ها، صاحبان ژن های خوب، زباله جمع کن ها، حضرات، تجاوزکنندگان، رهبران عالی مقدار، اربابان تحریم، کاسبان تحریم ... همه! بدون استثنا. کمی دیرتر. کمی زودتر. یک دفعه. ناگهانی.


تمام می شویم. یک روز همین خانه ای که سقف دارد خانه #عنکبوت ها و لانه خفاش ها می شود، همین ماشینی که دوستش داریم زیر باران در یک گورستان ماشین زنگ می زند، همین بچه هایی که نفس مان به نفس شان بند است، می روند پی زندگی شان. حتی نمی آیند آبی بریزند روی سنگ مان. 


 قبل از ما میلیاردها انسان روی این کره خاکی راه رفته اند. مغرورانه گفته اند: مگه من اجازه بدم! مگه از روی جنازه من رد بشید... 


و حالا کسی حتی نمی تواند استخوان های جنازه شان را پیدا کند که از روی آن رد بشود یا نشود!


قبل از ما کسانی زیسته اند که زیبا بوده اند، دلفریب، مثل آهو خرامان راه رفته اند. زمین زیر پای تکان خوردن جواهراتشان لرزیده. سیب ها از سرخی گونه هایشان رنگ باخته اند و حالا کسی حتی نام شان را به خاطر نمی آورد. 


قبل از ما کسانی بوده اند که در جمجمه دشمنان شان #شراب ریخته اند و خورده اند. سردارانی که گرزهای گران داشته اند، پنجه در پنجه شیر انداخته اند، از گلوله نترسیده اند و حالا کسی نمی داند در کجای تاریخ گم شده اند! 


همه این کینه ها، همه این تلخی ها، همه این زخم زبان زدن ها، همه این کوفت کردن دقیقه ها به جان هم، همه این زهر ریختن ها، تهمت زدن ها، توهین کردن ها به هم... تمام می شود. از یاد می رود و هیچ سودی ندارد جز اینکه زندگی را به جان خودمان و همدیگر زهر کنیم.


 اگر می توانیم به هم حس خوب بدهیم کنار هم بمانیم، اگر نه، راهمان را کج کنیم. دورتر بایستیم و یادمان نرود که همه ما می میریم. همه ما. بدون استثنا. کمی دیرتر. کمی زودتر. یک دفعه. ناگهانی ...


زندگی کنید و بگذارید دیگران هم زندگی کنند! 


احسان محمدی